#چراغونی_پارت_59


كه نرسيده به در .. در باز شد ...

ولي كسي كه ازش اومد داخل ...يه پسر بچه 3 يا 4 ساله بود

يه شلوارك كه فقط يه وجب از زانو هاش پايين تر بود همراه يه تيشرت سرمه اي، كه روش يه سوشرت به رنگ شلوارش پوشده بود ...يه كلاه لبه كوتاه هم روي سرش بود ...

دستاشم گذاشته بود توي جيبش و خيلي جدي به من نگاه ميكرد ...

چشماش خيلي برام آشنا بود ... ولي نمي دونستم اين چشم هارو كجا ديدم ...

با صداي مريم جون از فكر كردن به اين كه اين چشماها رو كجا ديدم اومديم بيرون ...

_ سلام امين جان... پس مامان كو پسر گلم ...

فقط سرشو به معني سلام تكون داد و با سرش به بيرون اشاره كرد ...

همون موقع دختري كه داشت با تلفن بلند بلند حرف ميزداومد تو خونه

تمام حواس منو مريم جون جمع شده بود تا ببينيم كه پشت خط كيه ....كه اين دختر داشت باهاش انقد بلند و دستوري حرف ميزد؟!

دختر: آخه برادر من اين چه حرفيه ميزني...سكوت كرد ...

انگار كسي كه پشت تلفن بود حرفي زد كه دختره جوش آورد ...


romangram.com | @romangram_com