#چراغونی_پارت_58
_ تو دختر مايي ... پس مثل يه دختر تو خونه پدر و مادرش باش ...
چجوري ميتونستم مثل يه دختر تو خونه پدر و مادرش باشم در حالي كه بلد نبودم ... نميدونستم يعني چي اصلا اين راحت بودن ... نميدونستم پول تو جيبي گرفتن از پدرم ...
واسه مني كه از 10 سالگي خرجمو خودم در مي اوردم ...
بلند شد و از آشپز خونه رفت بيرون. بعد از چند دقيقه برگشت ...كارتي رو جلوم گذاشت ...
_اين مال تو ... دوست دارم امروز بري وهر چيزي كه دوست داري بخري ..باشه ؟؟
انقدر باشه رو غمگين گفت كه من جز اينكه بگم "باشه" چيز ديگه اي نميتونستم بگم ...
خوشحال شد؛ منو به طرف خودش كشيد و با تمام قدرت بغلم كرد ...
چه بوي خوبي ميداد ... بوي مامانم رو ميداد ...
بويي كه بعد از اين همه سال هنوزم با تمام وجودم حسش ميكردم ...
همون موقع صداي زنگ ساختمون بلند شد
مريم جون درو باز كرد دستمو گرفتو به طرف در ورودي رفتيم تا به استقبال مهموني كه به قول خودش خيلي دوست داشت ببينتم بريم ...
romangram.com | @romangram_com