#چراغونی_پارت_55
بايد حتما به مريم جون مي گفتم...
اگه همين جور پيش بره احساس تخم مرغ بودن بهم دست ميده ...
تخم مرغ خيلي دوست داري عزيزم؟
صداي مريم جون بود كه منو مجبور به نگاه كردن بهش كرد ...
رك گفتم: خوبه ...
چايي ای كه خودش شيرين كرده بود رو جلوم گذاشت. بهش نگاه كردم ...
تخم مرغ رو از جلوم برداشت ... به چيز هاي ديگه اشاره كرد ...
_ امروز ديگه تخم مرغ نخور ... نميخواي مرباهايي رو كه خودم درستشون کردم رو امتحان کنی؟؟
شونه اي بالا انداختم ...
يه ظرف كه توش يه مربا كه رنگش سفيد شيري بود جلوم گذاشت ... با قاشق يكم هَمِش زدم ... توش گلبرگ های خيلي كوچولو بود ...
_ اين خيلي خوشمزه است ... هر كسي از بهار نارنج من ميخوره عاشقش ميشه ...
_ بهار نارنج؟ ... اين كه شبيه گل ِ ....
romangram.com | @romangram_com