#چراغونی_پارت_54

به ساعت توي اتاق نگاه كردم ... نه و نيم بود .

با نيم ساعتي كه تو حموم بود يعني ساعت نه بيدار شده بودم ...

ديشبم كه ساعت 4 خوابيدم ...همش 5 ساعت خوابيده بودم ...

ولي به خاطر دوشي كه گرفته بودم زياد خواب آلود نبودم ...

توي آشپزخونه نشسته بودم و داشتم به ميز صبحونه نگاه ميكردم.

تو اين چند روز هميشه همين طور بود ...

نميدونستم كدوم یکی از اينا رو بخورم ...

عادت نداشتم چند نوع غذا رو باهم بخورم براي همين تو اين مدت هميشه تو انتخاب اینکه كدومش رو بخورم مشكل

داشتم..

تو ذهنم بين عسل ... مربای هويج ... مربای آلبالو ... شكلات صبحانه ... تخم مرغ سرخ شده داشتم قرعه مينداختم ...

كه آخرشم مثل اين چند روز تخم مرغ بازي رو برد ....

چون بقيه چيزها ميتونست برگرده توي يخچال ولي تخم مرغ بيچاره اگه خورده نمي شد بايد دور ريخته ميشد و من از

اين كار اصلا خوشم نميومد ...

romangram.com | @romangram_com