#چراغونی_پارت_46

بازم با دستاش به شونه هام فشار آورد ... دوباره ادامه داد :

توي سني كه هم سناي ما براي دختراشون عروسي ميگيرن ما تنها بوديم ..

وقتي كه اونا دست نوهاشونو ميگرفت ... ما تنها بوديم

وقتي شبهاي جمعه تمام دوستام به عشق بچه هاشون ميرفتن خونه ... توي خونه من بچه اي منتظرم نبود ..

مادرت همه كسو همه چيزه ما بود ...

و ما مه چيزمونو خيلي زود از دست داديم ...

پايان جملش كه خيلي آروم تر از همه حرفاش بود اين بود :

"تو شبيه مادرتي ..."

آروم مثل خودش گفتم :

ميدونم خيلي شبيه مادرم هستم ...

_ _ اون خيلي زود تنهامون گذاشت ...

مادرت يه عشق آتيشي داشت ... حتي حاضر بود براي پدرت بميره ...

گفتم : كه مرد...

romangram.com | @romangram_com