#چراغونی_پارت_41
كه چرا من باید براي اين كه " ژانت "داشت مجبورم مي كرد با پسره هميشه مستش ازدواج كنم اينجا باشم؟؟ ...
چرا سعيد هيچوقت ازم نمي خواست باهاش ازدواج كنم؟؟ ...
ما كه همه جوره با هم بودیم!! ..
اون كه هميشه باهام خيلي خوب بود ... همه جوره كمكم مي كرد ....
ولي چرا وقتي بهش گفته بودم براي فرار از" جيك "باهام ازدواج كنه گفته بود:
_نورا من خيلي دوست دارم ... ولي تو هميشه معشوقه من ميموني ...
اين حرف اونقدري برام گرون تموم شده بود كه بعدش براي حفظ غرور نداشتم گفتم:
_همش يه شوخي بود ...وچقدر تلخ بود كه همش يه واقعت محض بود ...
درسته منم هيچ وقت از نظر ازدواج نمي خواستم باهاش باشم ...
ولي اون موقع به اين احتياج داشتم كه بهم كمك كنه ...
چقدر تلخ بود كه بعد از هفت سال حقيقتي برام روشن شد كه تلخيش هميشه باهام ميمونه ...
گفت مجبوره بعد از تموم شدن درسش برگرده ايران و با دختر عموش ازدواج كنه ...
romangram.com | @romangram_com