#چراغونی_پارت_39


ولي اونجا حداقل با كار سرم گرم مي شد ... من كه به جز كار سرگرمي ديگه اي نداشتم

يه فكري زد به سرم ...

پتو رو از روي سرم برداشت ... م دوست داشتم برم توي حياط ...

باورم نميشد .. من تو اين سه روز حتي از داخل ساختمون بيرون هم نرفته بودم ...

به طرف در رفتم... بازش كردم ...

حاجي و مريم جون پايين تو اتاقشون بودن...

احتمالا الان اوج خوابشون بود ...

براي همين خيلي آروم از پله ها رفتم پایین ...

حواسم بود كه پاهام به هيچ وجه صدايي ندن ...

قدم هامو انقد آروم بر ميداشتم كه فاصله بين اتاق تا در ورودي ساختمون حدود ده دقيقه طول کشید .

دستگيره در رو كشيدم پايين و در رو كشيدم به طرف خودم...

ولي در باز نشد و با يه هول خوردم به در يه بار ديگه درو كشيدم ...


romangram.com | @romangram_com