#چراغونی_پارت_38

سرمو به اطراف چرخوندم ...نه ...هيچ خبري از خودش نبود

خيلي دوست داشتم بفهمم چي ميگن ولي صداشون واضح نبود ..

معلوم نبود پسره كه بالاي نردبون بود چي تعريف ميكرد ... كه اوني كه چراغ ها رو توي بغلش گرفته بود از خنده روي زمين نشست ...

حرصم گرفت ..

آخه پنجره مدلي بود كه نميشد بازش كرد

فقط يه شيشه يك سره بود ...

براي خالي كردن حرصم يه ضربه به پنجره زدم و آروم نفسمو دادم بيرون

همون موقع آسمون يه برقي زد

بعدم يه صداي بلند ...بعد از رعد برق بود كه ...

آروم آروم بارون شروع كرد به باريدن و يک دفعه شديد شد ...

انقدر شديد كه تمام وسايلشون رو جمع كردن رفتن توي خونه ...

الان 5 يا 6 ساعته كه داره يک سره بارون مياد ...

درسته كه انگليسم مثل اينجا بود، هميشه باروني ... هميشه مرطوب...

romangram.com | @romangram_com