#چراغونی_پارت_37


اين چراغ خوابي كه داشتم اونقدر ها اتاقمو روشن نمي كرد ..

همون طوري كه از پنجره به پسراي جووني كه داشتن با خنده به كسي كه اونا رو باز ميكرد نگاه ميكردم ...

حواسشون فقط به خودشون بود ...





به هيچ وجه هم منو كه كنار پنجره بودم و داشتم نگاهشون مي كردم نميديدند

يكي شون بالا روي يه نردبون آهني بود ...

دو نفر ديگه هم يكي پايين نردبون رو گرفته بود و اون يكي هم دستش پر از چراغ هايه باز شده بود ...

اوني كه بالا بود ، همين طور كه داشت چراغ ها رو باز ميكرد داشت براي دو تاي ديگه صحبتم ميكرد

انگار که داشت يه چيزي رو براي بقيه تعريف ميكرد ..

اون دو تا هم داشتند بلند بلند ميخنديدن كه حتي صداي خندشون توي اتاق هم مي اومد ...

حتما صاحب اون چراغ ها آقاي كشتي گير بود ديگه ...


romangram.com | @romangram_com