#چراغونی_پارت_36

چشمامو ريزتر كردمو تونستم عقربه هاي ساعت رو توي اون نور كم ببينم ...

اوفـــــــــــف... ساعت دو ونيم بود ...

من الان چند ساعت بود كه اومده بودم تا بخوابم؟!! .... ولي هنورم بيدار بودم

دقيقا از بعد از ظهر .... هنوز مهمونشون بود كه من...

خسته شده بودم انقد زل بزنم به دهن بيچاره ها تا كلمات رو دقيق بفهمم ...

براي همين با چند كلمه ..."من ميرم تو اتاقم تا استراحت كنم"...راهي اتاقم شدم

اصلا هم متوجه نشده بودم مسعود كي رفته بود ...

تمام بعد از ظهر رو خوابيدم ... همين باعث اين بي خوابيم شده بود ...

البته دم غروب بود كه با يه صدايي از بيرون بيدار شدم ...

از پنجره بيرونو نگاه كردم ديدم چند تا جوون دارن او چراغ هاي رنگي رو جمع ميكنن ..

يه لحظه دلم گرفت ...

نور اون چراغا توي شب خيلي خوب بودن ...

واسه من كه عادت داشتم بيشتر شب ها با چراغ روشن بخوابم خيلي خوب بود ...

romangram.com | @romangram_com