#چراغونی_پارت_35
يه دور ديگه پتو رو دور خودم پيچيدم ...
پاهامو بلند كردم و يكم از پتو رو فرستادم زير پاهام ...تا از پايين پاهام قفل بشه ...
دقيقا با پتو خودمو باند پيچي كرده بودم ...
چشمامو محكم فشار ميدادم تا خوابم ببره ...ولي نمي شد ...
صداي بارون كه با تمام قدرت روي سقف مي خورد ... نميذاشت بخوابم
كلافه پتو رو زدم كنار ...
اعصابم خيلي خورد شده بود ...
توي نور چراغ خواب ساعت رو نگاه كردم ...
چشمامو ريز كردم تا بهتر ببينم ...
ميدونستم چشمام يكم ضعيفه ... ولي هيچ وقت سراغ گرفتن عينك نرفته بودم .
romangram.com | @romangram_com