#چراغونی_پارت_34

شايد فكر نمي كرد من بعد از دو كلمه قاتل و ok بخوام اين سوال و بپرسم

بازم حاجي بود كه با گذاشتن چايي تو دستش روي ميز روبرو، سكوت رو شكست و با یه لبخند رو به مسعود گفت:

_آقا مسعود با شما بودن ...

ولي مسعود هنوز گيج بود...خودشو نباخت و با يه غرور كه معلوم بود كاري كه ميكنه واسش خيلي مهمه گفت:

_كشتي...

_كشتي؟؟؟....

انگار همون لحظه چيزي يادش اومد كه در جا گفت:

_ ببخشيد حواسم نبود همون Wrestling(كشتي )

پس به فارسي ميشد ،كشتي ....

اوه ... من هر چه قدر از فوتبال بدم مي اومد عاشق كشتي بودم...

مخصوصا گوش هاشون ...

كمي خودمو خم كردم ... تا گوشاش هاشو خوب ببينم

درسته، مسعود هم مثل كشتي گير هايي كه تو تلوزيون ميديدم گوش هاش شكسته بود

romangram.com | @romangram_com