#چراغونی_پارت_3
نكنه به خاطر اين كه از خواب بيدارشون كرده با كمر بند به جونم بيفتن؟
دوباره صداي مغزش بود كه بهش نهيب مي زد: نه بابا اينا مثل اون نامرد و زنش نيستن كه بيفتن به جونت يا تحقيرت كنن...
اين دفه با اراده بيشتري دستشو بلند كرد و خواست زنگو بزنه باز چشمش به سوختگي دستش افتاد ...
يادش بود كه به خاطر شكستن يه شيشه مشروب نامادريش بي خبر سيگاري كه داشت ميكشيد رو ... روي دستاش گذاشته بود هنوزم جاش باقي مونده بود!!
باز اشك بود كه از چشم هاي مشكي نورا به پايين راه باز كرده بود به دهانش رسيده بود و نورا براي هزارمين باربه خودش اعتراف كرده بود اشك اونقدر كه همه مي گن شور نيست .
بالاخره دلشو به دريا زد و زنگ آيفون رو زد.این دفعه صداي زنگ بود كه سكوت كوچه رو شكست .دينگ دينگ...دينگ دينگ ...
****
1 سال بعد
روي لبه پنجره نشسته بود و به كوچه غرق در نور خيره شده بود
شايدوقتي كه اومده بود هيچ وقت فكرشم نميكرد ... روزي برسه كه دلش بخواد تمام اين چراغاهاي رنگي رو بشكنه تا كوچه غرق ِ تاريكي بشه .....
romangram.com | @romangram_com