#چراغونی_پارت_22
و من ازش پرسيده بودم" دلبر "يعني چي ...
اونم بهم گفته بود يعني دل منو مي بري ...گفته بودم مگه دل آدما رو ميشه برد ....
بلاخره از سوالام خسته شد و گفت : واااااي منظورم همون س.ك. س.ي ... خودمونِ ...
شلوارك رو با يه تاپ حلقه اي سفيد پوشيدم تاپش زياد دخترونه نبود ... مردها هم خيلي از اين تاپ ها مي پوشيدن
ولي واسه هواي شرجي اينجا خوب بود .
موهامم بالاي سرم بستم. چون موهام فره ِ... هرگز وقتمو واسه سشوار هدر نميدادم؛ همون جور خيس مي بستمشون ... كليم خوشگل ميشدم
به ساعت نگاه كردم. یازده و نیم بود ... با خودم گفتم بذار يه بارم من بدون اين كه صدام كنن برم پايين هر چي باشه
الان اونا تنها كسايي هستن كه من دارم
به طرف در اتاق راه افتادم
همين كه در اتاق رو باز كردم احساس كردم پايين چند نفر دارن با هم صحبت ميكنن
در اتاقو آروم بستم...
صداي حاج محمد اومد كه به يه نفر مي گفت :
_واقعا شرمندم بابا جان اين وظيفه ما بود كه به ديدن تو بيايم ...
romangram.com | @romangram_com