#چراغونی_پارت_21
به در سرويسي كه توي اتاق بود يه نگاه انداختم. بعدشم ساعتو نگاه كردم ساعت 10 بود ...
تو اين دو روز كه 12 ناهار مي خورديم پس امروزم حتما همون بود ديگه ... پس وقت داشتم برم حموم ...
از روي تخت بلند شدم دفترو دوباره گذاشتمش روی پاتختی .
مريم جون همون روز يه حوله تميز تو حموم واسه من گذاشت بود ...
همون جوري كه حوله رو دور خودم پيچيده بودم از حموم اومدم بيرون ...
به طرف ساك لباسام رفتم ...
مريم جون خيلي اصرار داشت لباسامو توي كمد بچینه ولي نذاشتم ...
اونم ديگه اصراري نكرد ...
ساكمو باز كردم ... يه شلوارك لي داشتم كه يه وجب بالا تر از زانو هام بود.و باهاش خيلي راحت بودم.
درواقع شلوار لي بود كه به خاطر زمين خوردن، زانو هاش پاره شده بود منم با قيچي بريدمش كه بشه شلوارك! ...
چون پاهاي بلندي داشتم خيلي بهم ميومد ...
سعيد وقتي منو تو اين شلوار ميديد مي گفت : كاملا دلبر شدي ...
romangram.com | @romangram_com