#چراغونی_پارت_14

چشمام روي پسري كه روي دوش بقيه بود و به طرف خونه روبه رويي ميومد ثابت موند.

همه جا رو دود گرفته بود. يه خانمي داشت تو يه ظرف آهني يه چيزي دود مي كرد.

يه لحظه ياد سرخ پوستا افتادم تو فيلما ديده بودم با دود به هم علامت ميدن و...

ولي اون داشت با اون ظرف دودي ميرفت طرف پسره از دور فقط ميتونستم تشخيص بدم كه يه پسر هيكليه ...

ولي اجزاي صورتشو خوب نمي تونستم ببينم ...يعني اصلا نميتونستم ببينم ...

جلو خونه روبه رويي از روي شونه ي مردی كه بلندش کرده بود اومد پايين...

يه لحظه دلم واسه اون طرفي سوخت كه اين غول رو، رو دوشش گذاشته بود ... نمرد خيليه ... از فكرم يه لبخندي

روي لبهام اومد ولي يه دفعه با چيزي كه ديدم قلبم اومد تو دهنم...

باورم نميشد!! مردي يه پيش بند بلند سفيد پوشيده بود، يه گوسفند جلو پاهاش بود و يه چاقوي خيلي بزرگم دستش !!

گوسفندو جلو پسره روي زمين گذاشت ....چاقوشو روي گلوي گوسفند گذاشت و يه دفعه اطرافش پر خون شد.....

يه جيغ بلند كشيدم ..ولي سريع دستمو روي دهنم گذاشتم ....

قلبم وحشتناك ميزد ...يه دستمو رو دهنم گذاشته بودم تا دوباره جيغ نزنم و اون يكي هم روي قلبم بود.

قفسه سينم ريتميك بالا و پايين ميرفت...

romangram.com | @romangram_com