#چراغونی_پارت_11


داشت...

به طرف پنجره اتاق برگشت.

به اتاقي نگاه كرد كه سالها بود صاحبش تركش كرده بود....

انگار حالا اين اتاق صاحب جديدي پيدا كرده بود ...

ديگه بخاري از اون چاي داغي كه مريم به شوهرش داده بود بلند نميشد و هنوزم لب نزده تو دستاي محمد بود ...

خورشيد هم ديگه كاملا توي آسمون ديده مي شد ...

با خوردن نور خورشيد به صورتم كه انگار مستقيم زوم كرده بود روي من بيچاره بيدار شدم. سرمو محكم فرو كردم تو

بالشي كه زير سرم بود و به اين فكر كردم آخه كي اين پرده رو كنار زده؟! چرا نمي ذارن بخوابم؟! ...انقد خوابم مياد كه

مي تونم چند سال بخوابم ...انگار با يه ماشين از روي بدنم رد شدن ....





همون جوري كه سرمو تو بالش فرو كرده بودم انگار مغذم يه دفعه شروع كرد به پردازش .... من تو اتاقم پنجره


romangram.com | @romangram_com