#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_8

تشکری کرد و سفارش غذا رو به عهده گرفت، مرغ شکم پر با یک پرس برنج اضافه.

تعجب زده چشمام و گرد کردم. هیچوقت همچین غذایی نخورده بودم.


رمان کاکتوس پارت ۶


بوی غذاهای میز اطراف تمام هوش و حواسم و پرت کرد.

صدای غار و غور شکمم لحظه ای قطع نمیشد و بی صبرانه قاشق رو به میز می زدم که متوجه نگاه نوید شدم.

_ تو عادت داری به آدم خیره بشی؟

_ اگه تو هم یه دختر جوون زیبا ببینی که تو خیابون دزدی میکنه‌ بش

خیره میشی.

زیبا؟ منظورش من بودم؟ چه واژه ی

قشنگی، هیچوقت این کلمه به من نسبت نداده شده بود..

ادامه داد: بگو ببینم، خانوادت کجان؟ پدر و مادرت؟ کَس و کارت؟ اصلا تو چند سالته؟

سرم رو پایین انداختم و به خودم گفتم از الان تا آخر عمر این سوال ها رو باید برای همه ی آدما جواب بدم.

با بی حوصلگی گفتم: پدر و مادرم مُرده ان. هیچکس و ندارم.

_ بالاخره باید یه کَس و کاری داشته باشی دیگه.

_ ندارم.

_ چند وقته تو خیابون میمونی؟ چند بار دزدی کردی؟

_ من فقط یک هفته ست که آواره شدم. دزدی هم نکردم.

شونه ام و بالا انداختم و گفتم:

اصلا این حرفا به تو چه؟

_ به هرحال... دزدی کردی یا نکردی، باید امروز کل این میز رو حساب کنی.

از خونسردی و زبون نفهمیش حرصم گرفته بود.

پوفی کردم و به صندلی تکیه زدم‌.


پیشخدمت غذا ها رو روی میز چید، و عقب تر ایستاد.


romangram.com | @romangraam