#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_7

با پشت دستش محکم زد تو دهنم و با حرص گفت: زدم که به ادامه حرفت ، حتی فکر هم نکنی.

لبم میسوخت، ولی جرئت حرف زدن نداشتم.

بازوم و محکم تو دستاش فشار داد و کشوند سمت خودش و گفت: الان هم‌ من قرار نیست پول غذا تو بدم، تو قراره حساب کنی.. فهمیدی؟

بهُت زده گفتم: شوخیت گرفته دیوونه؟ من اگه پول داشتم که الان گیر تو نمیوفتادم.


رمان کاکتوس پارت ۵


_ باید قبل از اینکه دزدی میکردی به این چیزا هم فکر میکردی.

الانم یا با من میای و پول غذاها رو حساب می کنی، یا میریم کلانتری و میگم کیفم و دزدیدی.

_ ولی من کیفت و پس دادم.

_ من شاهد دارم که کیفم و زدی، تو شاهد داری که پس دادی؟

مچ دستم رو گرفت و من و یه مسیر طولانی دنبال خودش کشوند.

به ماشین که رسیدیم، در و باز کرد و سوارم کرد: فکر فرار بزنه به سرت، پیدات میکنم و بیچارت میکنم.

تقریبا ۱۰ سالی از من بزرگ تر میزد. چشمای معصوم و پر از خشمش جالب ترین چیزی بود که توی صورتش جلب توجه می کرد.


ده دقیقه ی بعد ماشینش روبروی در ورودی رستوران توقف کرد.

ملتمسانه گفتم: توروخدا بذار برم، دیگه دزدی نمی کنم.

دستم و محکم پس زد و گفت: پیاده شو ببینم.

باورم نمیشد گیر همچین دیوونه ای افتاده باشم، هرچی بهش میگفتم و خواهش میکردم تو کله اش نمیرفت.

با ترس ولرز از ماشین پیاده شدم.

وارد که شدیم بهت زده به اطرافم می چرخیدم، تمام دیوار های رستوران از شیشه بود.

و میز و صندلی های چوبی که با گل رز قرمز و شمع های آبی تزئین شده بودن.

به لباسام نگاهی انداختم، از سر و وضعم خجالت کشیدم و سریع پشت یکی از میزها نشستم تا خودم و قایم کنم.

روبروم نشست و سکوت کرده بود و با چشمای درنده ش سعی میکرد من و ببلعه.

پیشخدمتی نزدیک میز ما شد و گفت: سلام آقا نوید، خوش اومدی.

پس این دیو دو سر، اسمش نوید بود.


romangram.com | @romangraam