#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_6
دستاش روی زانوهاش بود و مرتب نفس عمیق می کشید.
ایستاد و به حال و روزم نگاه کرد: ببینم مریضی چیزی هستی؟ رنگت خیلی پریده.
سرم رو به علامت نه تکون دادم و بریده بریده گفتم: کیفت و بگیر.
از دستم گرفت و نزدیک ترم شدم.
چند قدمی عقب رفتم که گفت: نمیخواد از من بترسی. صبر کن برات آب بیارم.
چند ثانیه بعد، با بطری آب معدنی برگشت.
_ مطمئنی خوبی؟ اگه لازمه که بریم دکتر.
نگران من شده بود، نگران دزد کیفش.
این باور نکردنی ترین اتفاقی بود که میتونستم حدس بزنم.
آب رو از دستش کشیدم و روی سر و صورتم خالی کردم ، نفس عمیقی کشیدم تا ضربان قلبم نرمال بشه.
کوله ام رو از زمین برداشتم وحق به جانب گفتم:
کیفت و که دادم. میخوای منو بدی دست پلیس؟
پوزخندی زد و گفت: بنظرم تو برو دنبال یه حرفه ی دیگه. چون از پس یه دزدی کردن ساده هم بر نمیای.
انگشت اشارم و به سمتش دراز کردم و گفتم:
_ به نظر منم برو خداروشکر کن که حالم خوب نبود وگرنه الان جا اینکه روبروی من باشی، درگیر گرفتن مدارک المثنی بودی.
خنده از صورتش محو شد و ابروهاش بهم گره خورد.
_ چرا حالت خوب نیست؟ اصلا تو برای چی دزدی می کنی؟
خیره به نگاهش شدم و گفتم:
ضعف دارم.. گرسنم...
چند ثانیه ای مکث کرد، نزدیکتر شد و بازوم و گرفت و گفت:
خیلی خوب... این نزدیکیا یه رستوران هست بریم ناهار بخوریم.
دستشو پس زدم و عقب رفتم:
به خیالت خیلی زرنگی..من اگه میخواستم تن به هر کثافت کاری بدم که دزدی نمیکردم. می رفتم که...
چشماش از حدقه در امده بود، اجازه نداد حرفم و کامل کنم.
romangram.com | @romangraam