#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_62
_ تو خودت می خوای که من باهات این طوری رفتار کنم.
_ من می خوام روانی؟
_ فقط کافیه مطیع باشی.
_ اها. پس تو نمی خواستی به من کمک کنی. می خواستی یه برده داشته باشی.
لرزش گوشیم ، توجهم و به پیام دریافت شده جلب کرد.
سینا بود، با خوشحالی بازش کردم.
_دوست دارم خوشکل ترین دختر دنیا. بهت خوش بگذره.
همین یک جمله، کافی بود برای برگردوندن تمام اعتماد به نفسی که چند دقیقه ی پیش نوید نابودش کرد.
کافی بود تا گوشام کر بشه به بقیه اراجیف و حرف های نوید.
در ورودی پیاده شدم تا ماشینش و تو پارکنیگ تالار پارک کنه.
سریع دویدم داخل تا لا به لای شلوغی و مهمون ها گم بشم تا یه امشب و دست از سرم برداره.
شالم و از سرم برداشتم و رفتم که با پری و امیر برقصم.
اشکان هم چند دقیقه ی بعد، وارد پیست رقص شد و با دستاش دور کمرم حلقه زد و رقصیدیم.
سنگینی نگاه نوید و که حس کردم از اشکان فاصله گرفتم و با دخترا مشغول رقص شدم.
چند دقیقه ی بعد دستش و از پشت روی شونم گذاشت و من و به سمت خودش چرخوند.
_ تو چرا عین جن ظاهر میشی؟
_ گفتم منم از رقصیدن با نامزدم بی نصیب نمونم.
_ نوید؟ بس کن این چرت و پرتارو. با اینکه از رابطم با سینا خبر داری چرا بازم اصرار داری همه فکر کنن نامزدیم؟
دندناش و روی سایید و دستاش و دور بازوم حلقه کرد.
_ با من میرقصی؟
دستش و پس زدم و برگشتم روی صندلی های مهمان نشستم.
از خونسردیش عصبی میشدیم، از این همه خودخواهیش.
با این حال شب خوبی بود و همه چیز همون طوری پیش رفت که پری می خواست.
بعد از کلی رقص و راه انداختن کارناوال تو خیابون ها نزدیک صبح به خونه برگشتیم.
پاهام از خستگی جون نداشتن، روی تختم پهن شدم ، گوشیم و از کیفم در اوردم.
romangram.com | @romangraam