#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_61
لبخندی مصنوعی زدم و دستاش و فشار دادم.
_ اصلا تو روز تولد من و از کجا می دونستی؟
_ ۷ مهر ماه. از همون روزی که برای تشکیل پرونده بیمارستان کارت ملیت و بهم دادی یادم مونده بود.
_ تو دیوونه ای پسر.
_ای بابا. انقد حرف زدی که کادوی اصلی فراموشم شد.
_ چه کادویی؟ بس نبود.
مثل بچه ها ذوق زده شده بود، کف دستاش و به هم کوبید و گفت:
_ زود باش جعبه رو باز کن ببینم خوشت میاد.
جعبه رو از میز برداشتم و بازش کردم: گردنبند بود، پلاک اسمم، همتا.
بوسه ای به پیشونیم زد و گفت: قشنگ ترین اسم دنیاست.
گردنبند و از دستم گرفت ، دور گردنم پیچید و قفل کرد.
از کنار من بودن لذت می برد، می فهمیدم.
سینا از خانواده مرفهی بود اما بی درد نبود، مادرش سال ها پیش ترکش کرد و ازدواج کرد و زیر دست نامادری که سعی می کرد هر لحظه اون و از پدرش دور تر کنه بزرگ شد.
گرگ پدر بود، اما شبیهش هرگز.
بغلم کرد، سرم و روی شونه هاش گذاشت و موهام و نوازش کرد.
اون شب بهترین شب زندگیم بود، و در عین حال تلخ ترینش.
لعنت به من!
ای کاش همه چیز جور دیگه بود.
ای کاش با سینا طور دیگه آشنا می شدم.
رمان کاکتوس پارت ۴۷
نفسم و فوت کردم و گفتم: ضعیفم که هستم. می خوای تو این مسئله هم دخالت کنی؟
_ من تو هر چیزی که بخوام دخالت می کنم.
_ نوید می دونی چیه؟ ای کاش اون روز که کیفت و زدم و فرار کردم ، می رفتم زیر ماشین تا گیر تو نیوفتم.
romangram.com | @romangraam