#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_56
بهترین خبری بود که میتونستم بشنوم. از خوشحالی دستم و روی دهنم گذاشتم و نزدیک شدم و هر دوشون و بغل کردم.
به اتاق رفتم تا استراحت کن، خواب به چشمام نمیومد. از پاکت سیگار پری نخی برداشتم .
ولی یاد عهدی که با سینا بستم افتادم و سیگار و توی دستم له کردم.
صدای زنگ گوشی، رشته افکارم و پاره کرد، سینا بود، انگار حس می کرد کی بهش نیاز دارم.
لبه ی تخت نشستم و وصل کردم.
_ همتا؟ همتا خانم؟
_ جانم.
_ کجایی؟
_ خونه.
_ بیا بیرون. باید ببینمت.
از جا پریدم و پرسیدم: تو کجایی دیوونه؟ ساعت ۱ شبه.
_ نزدیک خونتون. بیا باید ببینمت.
مانتوم و تن کردم و پاورچین پاورچین از خونه امیر خارج شدم.
نگاهی به بالا انداختم، چراغا خاموش بود. هوفی کشیدم و آروم در و باز کردم و بیرون زدم.
سینا با دیدنم می خواست از ماشین پیاده شه که دستم و به معنی نه بالا بردم و سوار شدم.
_ چرا دیوونه بازی در اوردی تا این جا اومدی سینا؟
_ از ظهر فکرم پیش تو مونده بود. جواب پیام هام و که ندادی، زنگ هم نزدی. وقتی من و نگران می کنی، نتیجه ش میشه همین.
_ نباید میومدی.
_ همتا میشه بگی چرا بهم نگاه نمی کنی؟
سرم و بالا اوردم و به چشماش نگاه کردم. قلبم ریخت.
دستی به صورتم کشید، دقیقا اثر به جا مونده دستای بی رحم نوید و لمس کرد.
_چرا صورتت قرمز شده؟ لباتم ورم کرده.
چشمام و به این طرف و اون طرف چرخ دادم و کمی من من کردم.
_نه چیزی نیست، تو این جوری حس می کنی.
romangram.com | @romangraam