#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_54


نوید بی اعتنا، چشماش و به من دوخت.

_ همتا یا با من میای بالا یا.‌.؟

جرئت گرفتم و گفتم:

یا چیکار می کنی؟ من دیگه با تو روانی یه جا نمی مونم. برو بالا. دست از سرم بردار.

تسلیم شد و دو دستی به دیوار کوبید و رفت.


رمان کاکتوس پارت ۴۶


جشن عروسی پریسا و امیر برای همگی خوشایند ترین اتفاق بود.

تمام هفته با پری درگیر تدارکات و خوش گذرونی بودیم.

از انتخاب کارت های دعوت و گل مراسم ، تا رزور تالار و گروه موسیقی.

خوشکل ترین عروسی شده بود که تا حالا دیده بودم، هرچند که اوایل رفتار هاش چنگی به دلم نمیزد و ازش خوشم نمیومد اما بعدها کم کم به دلم نشست. دستش و گرفتم تا چرخی بزنه.

_ شبیه پرنسس شدی.

نتونست جلوی اشکاش و بگیره، محکم بغلم کرد و گفت: خیلی ممنون‌‌

از خودم جداش کردم و با دستمال آروم اشکاش و پاک کردم که آرایشش خراب نشه.

_ دختر تو چرا گریه می کنی؟

_ دوست داشتم پدرم امشب کنارم باشه.

_ عزیزم شما که جشن عقد مفصلی تو ترکیه گرفتید. بابات هم بود. تو راضی می شدی با اون حال و مریضی تا این جا بیاد؟

بدو ببینم دختر، امیر بیرون منتظرته.

نگاهی به آینه قدی آرایشگاه انداختم. خوشکل شده بودم.

لباس بلند و تنگ مشکی پوشیده بودم که اندامم و با پاشنه های بلند حسابی کشیده جلوه می داد و رژ قرمزی که بهم اومده بود.

از آرایشگاه که بیرون اومدیم،

تو شلوغی اشکان و پیدا کردم. به سمتش رفتم، بازوش و گرفتم و به سمت ماشینش رفتیم تا قبل از پری و امیر به تالار برسیم.

نوید از پشت سرم ظاهر شد و دستم کشید.

_ اشکان تو برو. من و همتا با هم میریم‌.


romangram.com | @romangraam