#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_52
_ یعنی چی که همین طوره؟ فکر کردی من برده توام؟
عصبی شدم و قاشقم و به میز کوبیدم.
_ تو نمی تونی با من این جوری حرف بزنی نوید.
اشکان عصبی شده و زیر لب غرغر میکرد.
_ اه اومدیم دو لقمه غذا بخوریم باز شما دو تا پریدید به هم.
از فرصت استفاده کرد، از پشت میز بلند شد و زد بیرون تا از بحث همیشگی من و نوید در امان باشه.
_ من هر جور دلم بخواد با تو حرف میزنم فهمیدی دختر؟
_ چون جایی و ندارم ، چون می دونی بهت احتیاج دارم این جوری می کنی.
_ هر طور دلت می خواد فکر کن. برام مهم نیست.
_ واقعا برات مهم نیست؟ نگران نباش، به این زودی از این جا میرم و دیگه بر نمی گردم.
از جام بلند شدم و مسیر پناه گاهم و پیش گرفتم. پشت سرم دوید و یقه لباسم و از پشت گرفت .
_صبر کن ببینم. منظورت چیه که به زودی میرم.
_ یعنی زیاد این جا نمی مونم.
صداش و بلند کرد و چشماش سرخ شد.
_ نکنه فکر کردی اون جوجه بچه که چند ماهه باهاشی برات خونه میخره؟
باورم نمیشد که می دونست، تو این چند ماه تمام سعیم و کرده بودم بویی نبره.
دستش و به سینم کوبید و داد میزد.
_چرا لال شدی؟ فکر کردی باهات ازدواج میکنه احمق؟ دستت و می گیره و میبره پنت هوس؟
ببینم اصلا خبر داره کی هستی؟
میدونه ننه بابات کی بودن؟
گفتی با کی و کجا داری زندگی می کنی؟
چرا لال شدی؟ دارم با تو حرف می زنم لعنتی.
رمان کاکتوس پارت ۴۴
romangram.com | @romangraam