#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_51

رمان کاکتوس پارت ۴۳


_دختر تو زده به سرت‌ . یعنی چی این چرت و پرتا؟ اون پسر اسلانیه. یه عوضی، یه حیوون مثل پدرش.


سرم و بین دو دستام قرار دادم و با بی حوصلگی گفتم: سینا اصلا شبیه باباش نیست اشکان، حرفم و باور کن.

_ پس عقل و هوشت پریده. میدونی چیه همتا؟ تقصیر تو نیست. تقصیره من احمقه که تو رو انداختم وسط گند خودم.

با انگشتاش به سرم می کوبید.

_عقل نداری تو دختر؟ یادت رفته الان برای چی با سینا هستی؟ لعنت به من‌.

دستی به صورتش کشید، کلافه تر از من شده بود‌ و لبه ی تختم نشست.

_ همتا داری چه غلطی می کنی. چک بخوره تو سرم، من غلط کردم، من اشتباه کردم. خودت و نابود نکن، تمومش کن این مسخره بازی رو.

_ اشکان من هنوزم سر قولم هستم، پول و از سینا می گیرم اما نمیتونم ازش جدا شم.

مات مونده بود و خیره به چشمام‌ شد. من واقعا عقلم و از دست داده بودم و به هیچ چیز دیگه ای جز سینا فکر نمیکردم.

چند دقیقه ای سکوتی بین ما حاکم شد که صدای نوید از آشپزخونه به گوش رسید.

_ بیاین شام بخورید.

چشم از نگاهش برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم، چند دقیقه بعد هم پشت سرم اومد. اشتها نداشتم و با غذام بازی می کردم.

_ اشکان قضیه اسلانی رو چی کار کردی؟ فقط یک ماه دیگه مهلت داری.

_ می دونم. حلش می کنم.

_ چه طوری می خوای حلش کنی؟گنج پیدا کردی؟

اشکان نگاهی به من انداخت و چشماش و باز و بسته کرد.

_ گفتم حلش میکنم نوید.

_ این چند روزه شما دوتا چرا انقد پچ پچ می کنید. چیزی شده که من خبر ندارم؟

_ چی باید شده باشه پسر. همتا از کار تو خونه خسته شده بود، از من خواست چند جا بسپارم.

_ همتا خانم اگه می خواد کار کنه. بیاد به من بگه.

وارد بحث شدم تا از خودم دفاع کرده باشم. نگاهی به اشکان کردم و پوزخند زدم.

_ تا اربابم اجازه نده که من نمی تونم کار کنم

نوید: همین طوره.

romangram.com | @romangraam