#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_48

_ سینا؟

_ جانم عزیزم.

به من میگفت جان، کلمه ای که حتی لایقش نبودم.

_ تو خیلی خوبی.

خنده ای از سر شوق زد و دستم و بوسید .

_ خوشحالم که باهات آشنا شدم.

سرم و از رو شونه هاش بلند کردم و گفتم: ببینم تو گرسنت نیست؟ من که دارم می میرم.

_ چرا منم گرسنم. اولین رستورانی که ببینم نگه میدارم.


رمان کاکتوس پارت ۴۱


دوباره به شونه هاش پناه بردم، که تلفنش زنگ خورد. نازنین بود.

دندون هام و بهم ساییدم و عصبی شدم.

_ این دختره نمی خواد دست از سرت برداره سینا؟

_ ای جانم. حسودیت شد؟

صدام و بالا تر بردم و گفتم: سینا هر دوتاتون و کتک می زنما.

تماس و وصل کردم و از عمد روی بلند گو گذاشتم.

_ چی میگی نازنین؟

_ باید ببینمت. ما باید حرف بزنیم.

_ برای چی؟ چی شده باز؟ ۴ ماهه همه چیز و تموم کردیم ولی تو دست بردار نیستی. چرا نمیخوای بفهمی کسی تو زندگیمه ؟

_ تو نمی تونی به این راحتی همه چیز و خراب کنی. نمی تونی بری با یکی دیگه.

_ اون موقع که داشتی به من خیانت می کردی باید به فکر این روزا هم بودی.

_ من به تو خیانت نکردم. سینا من دوست داشتم .

_ از نظر من خیانت بود، وقتی از پشت به من نارو زدی و با پدرم دست به یکی کردی من و بزنی زمین فاتحه این رابطه رو خوندی.


ته قلبم لرزید، ترسیدم، انگار داشت این حرفا رو به من میزد چون منم دیر یا زود باید فاتحه این رابطه رو می خوندم. این رابطه ی ساختگی و دروغی..


romangram.com | @romangraam