#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_43
_ ممنونم ولی من این جوری راحت ترم.
_ خیلی خوب، یادداشت کن. شاید بخوای یه قهوه هم مهمونم کنی.
اطراف خونه پیاده شدم و بعد از تشکر خدافظی کردم و دور شدنش و نگاه کردم.
اشکان اینطرف و اون طرف می رفت و نشیمن و متر میکرد.
با دیدن من به سمتم دوید.
_ تو کجا بودی روانی؟ سکته کردم.
چشمش که به آتل خورد، خم شد و دستم و بوسید .
_غلط کردم همتا. خدا من و لعنت کنه کاش دست من می شکست که این طوری نمی شد.
_ نگران نباش . انقد تو بیمارستان فحشت دادم که الان بهترم. نشکسته ، مچ دستم در رفته.
_ ببینم الان خوبی دیگه دختر؟
مانتوم و از تنم در اوردم ، روی مبل نشستم و هوفی کشیدم.
_ آره بابا.
_ کجا بودی تا الان همتا؟ چیکار کردی؟
_ حدس بزن.
_ همتا بگو جون اَشی.
_ سینا من و تا بیمارستان برد. خلاصش اینه که تا الان خوب پیش رفتیم رفیق.
رمان کاکتوس پارت ۲۲
_ چی؟ میخوایم تعطیلات بریم شمال.
مثل بچه های مدرسه ای ذوق کرده بودم و بالا پایین میپریدم.
پیشنهاد امیر و پریسا بود که برای تعطیلات نوروز همگی کنار هم شمال باشیم.
اشکان کمی روی مبل جا به جا شد و من من میکرد.
_ اینطوری که قبول نیست. من نمیام. امیر که زنش باهاشه.
نگاهی به من انداخت و چشمکی زد.
romangram.com | @romangraam