#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_41
چطور میتونست همچین چیزی به مغزم خطور کنه؟
من باید نقش یه عابر و بازی می کردم و اشکان راننده بی احتیاطی که با ماشین به من برخورد میکرد.
میخواستم درست دست بذارم رو نقطه ضعف مشترک همه ی آدما که (احساس ترحم و دلسوزی) بود.
ترسیده بودیم، قلبم تند می زد، نفس عمیقی کشیدم و منتظر خروج سینا از پارکینگ خونش شدیم. هر روز ساعت ۱۱ صبح .
وقتش رسید، کرکره پارکینگ بالا کشیده شد. نگاهی به اشکانانداختم و قبل از اینکه پشیمون بشم از ماشین پیاده شدم.
توان قدم برداشتن نداشتم. از دور می تونستم ماشین سینا رو ببینم.
نگاهی به اطرافم انداختم، همونطور که میخواستیم تو کوچه کسی نبود، به غلط کردن افتاده بودم.
صدای روشن شدن ماشین اشکان به گوشم رسید. نفس هام بلند تر شد و بدنم سست تر، ماشین و پشت سرم حس می کردم، چشمامو محکم بستم و خودم و لعنت کردم.
با برخورد ماشین به زمین پرت شدم و دست چپم به جدول کنار خیابون کوبیده شد. صدای جیغ بلندم ، سینا رو به سمتم جلب کرد، اشکان پا روی گاز گذاشت و فرار کرد. سینا که حالا با من فقط چند متر فاصله داشت به سمتم دوید.
هراسیمه دستش و به سمتم دراز کرد و بلندم کرد. از درد به خودم می پیچیدم و تمام لباسام خاکی شده بود. خم شد و مانتوم و تکوند و من مات، نگاهش می کردم.
_ خوبی؟ جاییت درد می کنه؟
مثل بچه ها، لبام و جمع کردم.
_ دستم. دستم درد می کنه.
مچ دستم و گرفت که باعث شد از درد جیغ بلندی بکشم.
_ فکر کنم دستت شکسته. بیا برسونمت بیمارستان.
پشت سرش راه افتادم. در جلوی ماشین شاسی بلندش و باز کرد و گفت بشین.
پسر خوشتیپی بود، خوش قیافه و آراسته. ولی هیچکدوم به اندازه بوی لعنتی ادکلنش عقل من و از سر نپروند.
خیره به گوشی مدل بالا و ساعت چند میلیونیش شده بودم که نگاهی به دستم کرد و گفت:
_ تونستی بشناسیش؟
_ کیو؟
_ راننده ماشینی که بهت زد.
_ آها. نه .
صدای لرزش گوشیم ، قطع نمی شد. اشکان بود. رد تماس دادم و برای اینکه شک نکنه گوشیم و خاموش کردم.
_ این محل زندگی می کنی؟
romangram.com | @romangraam