#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_40

آخر هفته بود، بعد از کلی خیابون گردی و خوش گذرونی، اشکان من و تا دم خونه رسوند و کاری براش پیش اومد و رفت.

نوید هم نبود، تو خونه تنها بودم،

چشمم خورد به در اتاق نوید، تو این مدت طولانی که نزدیک به یکسال میشد اجازه نداده بود حتی یکبار هم واردش بشم.

حس کنجکاویم گل کرده بود. از جا بلند شدم و قدم به قدم به اتاقش نزدیک شدم.

در اتاق و باز کردم و وارد شدم، همه چیز مرتب و تمیز بود، یه تخت دو نفره که کنارش چراغ خواب گذاشته شده بود و میز کار چوبی که دقیقا پایین پنجره اتاقش قرار گرفته بود.

کشوی میزش رو از کنجکاوی باز کردم.

لابه لای خرت و پرت و پاکت های خالی سیگار یه عکس پیدا کردم.

عکس قدیمی از یه دختر‌ که تو بغل نوید گرفته شده بود.

شبیه نوید بود، عکس رو برگردوندم که چشمم خورد به متن نوشته شده ( ای کاش نمی کُشتمت ، تا یادم بمونه چقد ازت متنفرم. خواهر کوچولوی من سارا )

از ترس عکس و به زمین انداختم دستم و گذاشتم روی قلبم و دست دیگه ام و به صورتم کشیدم.

باور نکردنی بود، شاید یه شوخی مسخره یا ...

مگه میشه نوید تونسته باشه کسی رو از بین ببره؟ اونم خواهرشو؟

آره اون کمی سنگدل بود، خودخواه و بداخلاق بود اما نمیتونست قاتل باشه. سرم و چند بار چرخوندم و گفتم حتما خل شدم و توهم زدم.

خواستم یک بار دیگه از متن پشت عکس مطمئن بشم که صدای چرخیده شدن کلید به گوشم خورد‌. عکس و از زمین برداشتم و سریع انداختم تو کشو و دویدم تا از اتاق خارج شم اما دیر شده بود، نوید مچ من و گرفت.

تکون خوردن سینه اش و از روی عصبانیت می تونستم ببینم.

سر جام میخکوب شدم. چند قدمی جلو تر رفتم و گفتم: معذرت می خوام من فقط...

به ادامه حرفم گوش نداد و سیلی محکمی به صورتم زد که باعث شد به دیوار کناری کوبیده بشم.

خشمش بیشتر شده بود، یقه ی لباسم و تو دست گرفت، من و به سینه اش چسبوند و فریاد زد:

_تو کی هستی؟ ها؟ کی هستی که به خودت اجازه دادی وارد اتاق من بشی؟ اگه حدت یادت رفته بگو تا جور دیگه حالیت کنم.

بازوم رو گرفت و فشار داد: حدت یادت رفته؟

فشار دستاش دور بازورم بیشتر شد و داد زد: نشنیدم؟؟


رمان کاکتوس پارت ۳۶


ماشین کمی دور تر از خونه سینا توقف کرد.

وقتی به نقشه ای که خودم طراحی کرده بودم فکر میکردم حالم از خودم بهم میخورد.

romangram.com | @romangraam