#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_37
_ خودت داری میگی پولداره، حتما کلی هم آدم داره . گیرم که بخوایم چکت رو بدزدیم، بنظرت اصلا امکانش هست؟
فکرش رو از سرت بیرون کن اشکان.
تا برگشتیم خونه ساعت ۷ صبح شده بود، اشکان تو راه یک کلمه هم حرف نزد، بعد از رسوندنم به خونه مستقیم رفت محل کارش .
از پله ها که بالا می رفتم، دعا دعا می کردم نوید خواب باشه، اما اثری نداشت و همین که وارد خونه شدم ، با چشماش روبرو شدم.
داشت دکمه های پیراهنشو میبست، سلام کردم و مسیر اتاقم و پیش گرفتم که از پشت سرم صداش و شنیدم
_ دیدن طلوع آفتاب خوش گذشت همتا خانم؟
به سمتش چرخیدم و با خونسردی گفتم: جای شما خالی .
ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: چرا با جای خالی من رفتید؟ می گفتید که پُرش کنم.
_ نوید اگه حرفات تموم شد که برم بخوابم، خستم.
_ خواب مال شب بود که تو ازش استفاده نکردی.
از روی میز ، کلی برگه آچار و جمع کرد و داد دستم.
_ لپ تاپ رو میزه، این برگه ها رو تایپ کن.
بالاخره آقای الدنگ باید تایپ کردن و یادت داده باشه.
(الدنگ همون الوند بود که حالا به این اسم خطاب می شد. )
_ تا ظهر هم که برگشتم تمومش میکنی. حله؟
رمان کاکتوس پارت ۳۵
چند روزی زندگی من و اشکان شده بود تعقیب و گریز سینا. تا بتونیم برنامه ثابت روزمره اش و به دست بیاریم و تو بهترین فرصت کار و شروع کنیم. بالاخره وقتش رسید.
شنبه ۲۰ اردیبهشت ماه.اولین برخورد من و اون بود.
نگاهی به آینه اتاقم انداختم، آرایش مختصری کرده بودم و مانتو رنگ روشنی به تن کردم. تو این مدتی که کار نمی کردم اشکان پنهانی بهم پول می داد . نوید هم بعد از دعوای که به خاطر سیگار داشتیم، هر ماه پولی که بهم اختصاص داده بود و کمتر می کرد.
نگاهی به ساعت گوشیم کردم، ۱۰ صبح بود. فقط یکساعت وقت داشتیم. کیفم و از رو تخت برداشتم و رفتم پایین. اشکان تو ماشین منتظر من نشسته بود.سوار شدم و راه افتادیم.
_ اشکان، تو مطمئنی که این راه جواب میده؟
کامی از سیگارش گرفت .
_ هیچ چیز تو این دنیا صد در صد نیست.
romangram.com | @romangraam