#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_36


_ نوید بفهمه، مگه نوید بابامه، اصلا من می خوام بدونم وقتی قرار بود انقد اذیتم کنه چرا کمکم کرد؟ اگه پشیمون شده خب بگه، چرا زبونش تو زور بازوشه.

می خواستم قضیه سر شب و عکسی که پیدا کردم و به اشکان بگم اما پشیمون شدم. به این فکر می کردم شاید اشتباه دیدم یا واقعا توهم بوده.

کام سنگینی گرفتم‌ و سعی کردم از حالت سرخوشی ساختگی لعنتی که روز به روز بیشتر گرفتارم میکرد لذت ببرم. از ماشین پیاده شدیم و نشتیم روی زمین.

سرم و به شونه اشکان تکیه دادم.

_ حالا این اسلانی کی هست؟

سیگارش و روشن کرد و به ارتفاع خیره شد.

_ یه حیوون ِ کثیف .

_ پولداره؟

_ آره بابا از پارو بالا میره.

_میگم اَشی؟

_جونم.

_تو که نمی تونی، این پول و بدی، طرفم که به قول تو حیوونه و دست از سرت بر نمی داره. فقط یک راه می مونه دیگه.

_ چه راهی؟

خنده ای زدم و دستام و گذاشتم بین زانوهام .

_ چکت رو بدزدی‌.


رمان کاکتوس پارت ۳۲


چند ثانیه بعد، سیگارش و پرت کرد و سرم و از رو شونه هاش بلند کرد .

_یعنی میشه همتا؟

اون پیشنهاد کثیف، بزرگ ترین اشتباه زندگیم بود، پیشنهادی که نه تنها زندگی اشکان بلکه زندگی من و زیر و رو کرد.

سرم رو بین دستاش قرار داد وگفت: همتا می تونی کمکم کنی؟

_ خُل شدی؟ من یه حرفی زدم. تو که می دونی من هیچ تبحری تو دزدی ندارم.

پوزخندی زدم و گفتم: همون یکبار دزدی واسم کافی بود، اسیر دیو شدم.

_ولی پیشنهادت وسوسه انگیز بود.


romangram.com | @romangraam