#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_35


برای ناهار باز هم کنار نوید نشستم و مثل یه بازیگر خوب، ادای یه نامزد فوق العاده رو در اوردم و البته نه طبیعی تر از نقش نوید.

لقمه ای برام گرفت و در گوشم آروم گفت: فکر نمیکردم صدای به این خوبی داشته باشه.

لقمه پرید تو گلوم و داشتم خفه میشدم. لیوان آب و داد دستم.

_ منم فکر نمیکردم تو بلد باشی از من تعریف کنی.


همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا شب موقع خواب.

باید کجا میخوابیدم؟ چرا به همچین چیزی فکر نکرده بودم؟

امیر و پری که اتاق خودشون و انتخاب کرده بودن و رفتن، اشکان و روشنک هم همینطور.

فقط من مونده و بودم و نوید‌.

به اجبار بالشت و پتویی برداشتم و پشت سر نامزد قلابی راه افتادم.

_ تو روی تخت بخواب، من پایین.

بالشتم و کوبیدم و پریدم رو تخت. نویدم پایین تخت دراز کشید ، سیگارش و دست گرفت که روشن کنه. همینطوریش هم تو اون اتاق کوچیک و خفه احساس خفگی میکردم.

_ نوید میشه سیگار نکشی؟

_ یعنی میخوای بگی بوش اذیتت میکنه که منم بگم اشتباهی تو کیفت پاکت سیگار و دیدم.

جا خوردم ، ولی سریع خودم و جمع جور کردم و گفتم:

_ اره اشتباه کردی، چون اون پاکت اشکان بود.

_ به یه شرط روشنش نمیکنم.

_ ای بابا. شرط میذاری که سیگار نکشی؟ خیلی خوب چه شرطی.

_ واسم اون ترانه رو یکبار دیگه بخونی.


رمان کاکتوس پارت ۳۱


دیدن شهر به این بزرگی از بام تو هوای سرد بهاری لذت بخش ترین اتفاقی بود که می تونست اون شب برای هردومون بیوفته.

از داشبورد ماشین، پاکت سیگاری در اوردم و روشن کردم.

_همتا حواسم هست ، مصرف سیگارت چقد رفته بالا. می دونی اگه نوید بفهمه...

گر گرفتم و داد زدم.

romangram.com | @romangraam