#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_30
نزدیک تر شد و دستام و گرفت.
_ همتا من به هیچکس اعتماد ندارم. خواهش می کنم کمکم کن. ازت خواهش می کنم.
پاکت سیگارش و از دستش گرفتم و چند نخی کشیدم.
نمی دونستم باید چی کار کنم و چی در انتظارم هست اما قبول کردم.
قبول کردم که به نحوی نقش عاشق پیشه آقازاده اسلانی و در بیارم، گولش بزنم تا بتونم همچین مبلغ گزافی رو ازش بگیرم و خیلی راحت ازش جدا بشم.
اما من واقعا میتونستم انقد بی رحم و بی انصاف باشم؟
میتونستم دل کسی رو بشکونیم؟
رمان کاکتوس پارت ۳۷
به بیمارستان که رسیدیم ، زودتر از ماشین پیاده شد و در و برای من باز کرد.
دستم و محکم تو بغلم گرفتم و از ماشین پیاده شدم.
_ کارت ملی یا شناسنامت همراهته؟ شاید برای تشکیل پرونده لازم باشه؟
_ آره کارت ملی همراهمه.
از تو کیفم در اوردم و بهش دادم.
_ اسمت همتاست؟ قشنگه.
از حرفش خوشم اومد، خنده ای به لبام نشست و تشکری کردم.
مچ دست چپم در رفته بود و برای جا انداختنش از جونم سیر شدم.
سینا با یک دستش دهنم و گرفته بود و دست دیگه اش به دکتر کمک می کرد تا کمتر تکون بخورم .
نفسم از درد بند اومده بود و تا تونستم تو دلم به اشکان فحش دادم.بعد از آتل کردن مچ دستم از بیمارستان مرخص شدم.
ًضعف کرده بودم و چشمام سیاهی میرفت. با پیشنهاد سینا به نزدیک ترین کافه به بیمارستان رفتیم تا حالم بهتر شه.
_تو واقعا کسی و نداری؟
دست و پام و گم کرده بودم، چی باید میگفتم؟
_ پدر و مادر ندارم و با دوتا برادرام زندگی می کنم.
_ چرا بهشون زنگ نزدی بیان بیمارستان؟
romangram.com | @romangraam