#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_29
_ برو لباس بپوش که دلم پوسید.بدو ببینم.
رمان کاکتوس پارت ۳۴
چند روزی بود که از اتاقم بیرون نرفته بودم مگر برای کار ضروری تو ساعت هایی که نوید خونه نبود.
نمی خواستم باهاش چشم تو چشم بشم.
کل روز خودم و با گوشی و فیلم و بازی سرگرم میکردم.
طبق روال ، تو ساعتی که نوید نبود روی مبل نشیمن نشسته بودم و مشغول فیلم بودم اشکان وارد خونه شد و پشت سر هم اسممو صدا میزد.
_ اشکان بیا نشیمن. چته تو؟
_ همتا؟ آمار اسلانی و در اوردم.
صدای تلویزیون و کم کردم و گفتم:خب که چی؟
_ چند روزه که پیگیرشم. طرف دوتا بچه داره . سینا و ستاره.
دخترش با مادرش خیلی ساله که از ایران رفتن. آقا زاده ش هم با پدرش مشکل داره و چند سالی هست که تنها زندگی می کنه.
خود حیوونش هم با یه دختری که همسن بچه هاشه ازدواج کرده.
زانوهام رو بغل گرفتم و با خونسردی گفتم: خب فهمیدم. که چی؟ می خوای با آمارش چی کار کنی؟
چشماشو ریز کرد و دستی به ریش هاش کشید.
_ خب ما که نمیخوایم دزدی کنیم. چرا اینجوری بهم نگاه میکنی؟
_ چی تو سرته پسر؟ بگو ببینم.
_ داشتم به این فکر می کردم چه خوب میشه که ما پول رو از آقا زاده بگیریم بدیم به آقا؟
هم چکم رو پس می گیرم و هم بابت تحقیر کردن من کلی حالش گرفته میشه. یک تیر و دو نشون.
_ چی میگی تو؟ مگه پسرش بچه ست که بخوای گولش بزنی و دویست میلیون تومن پول ازش بگیری؟
سکوت کرد و به چشمام خیره شد.از اون نگاه ها که تا مغز استخونم تیر کشید.
_اشکان نه، نه، نه، اصلا پیشنهاد خوبی نیست، من نمی تونم.
_همتا من فقط ۵ ماه وقت دارم این همه پول و جور کنم. تو پیشنهاد بهتری داری؟
_ میدونی اگه نوید روانی بفهمه من و میکُشه؟ اصلا شایدم از این جا بیرونم کنه. اون وقت تو من و از زیر چنگالش نجات می دی؟
romangram.com | @romangraam