#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_28


_دفعه آخرتم باشه، تقی به توقی می خوره از این خونه قهر می کنی میری. دیگه هم حق نداری بری پایین. برو ببینم.

چشمم به امیر خورد که با ایما و اشاره سعی داشت بهم بفهمونه اعتراضی نکنم و برم تو اتاق.


رمان کاکتوس پارت ۳۰


خواب به چشمام نمیومد ، نگران اشکان بودم.

ساعت از ۳ صبح گذشته بود، اوضاع آروم شده بود و امیر هم برگشته بود پایین. آروم از اتاق به بیرون رفتم تا سری به اشکان بزنم.

تو اتاقش نبود، حدس می زدم خونه نباشه ولی بوی سیگارش من و به سمت نشیمن کشوند.

سرش رو بین دو دستاش قرار داده بود و سیگار می کشید.

کنارش نشستم ، نمی تونستم تو تاریکی چشماش رو ببینم ولی می تونستم ناراحتی شو درک کنم.

دستش و به سمتم دراز کرد، گرفتم و نوازشش کردم .

می خواستم دلداریش بدم، می خواستم بدونه چقدر برای من با ارزشه و نگرانش هستم.

_چرا نخوابیدی همتا؟

_ نگران تو بودم.

پوزخندی زد و گفت: فکر نمی کردم یه روزی همچین حرفی رو از کسی بشنوم.

مکث کرد و ادامه داد: نمی خواستم قمار کنم همتا، اون من و تحریک کرد.

مرتیکه تو چشمام نگاه کرد و گفت اگه حرومزاده نیستم باید ثابت کنم که جرئت قمار کردن و دارم.

زهر خندی زد و گفت: ولی حالا هم قمار کرده ام، هم بازنده ام و هم حروم زاده.

چکه اشکی از گوشه چشمش روی دستم افتاد.

چشماش رو با دستم پاک کردم.

_ این کار و نکن اشکان. لطفا.

_ همتا می خوام یه اعترافی کنم، اگه من خواهری هم داشتم بازم تو رو بیشتر دوست داشتم دختر .

_ منم همینطور دیوونه.

_ ببینم تا حالا ساعت ۳ صبح کل شهر زیر پات بوده؟

ذوق زده گفتم: نه ‌نبوده.


romangram.com | @romangraam