#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_24

_ نوید اگه مشکلی هست که...

_ من صلاح می بینم دیگه با الوند کار نکنه. الانم برو واسم قهوه درست کن.

بغض کرده بودم، تند تند پلک می زدم که اشکام جاری نشه.

مگه من ندیمه اش بودم که هم برام تصمیم میگرفت و هم دستور میداد.

البته از طرفی هم از اینکه دیگه لازم نبود قیافه مضخرف الوند و تحمل کنم بدم نیومده بود.

اشکان پشت سرم به سمت آشپزخونه راه افتاد و سعی می کرد با در اوردن ادای زورگویی نوید من و به خنده بندازه.

_ بیخیال بابا. نویده دیگه.دیکتاتور ترسناک. ببینم دیشب خوش گذشت؟

با یاداوری دیشب خنده ای از ته دلم زدم و بغضم فروکش کرد.

_اَشی خیلی خوب بود، بازم من و می بری.

_فقط ده دقیقه تنهات گذاشتم تو به من بگو تو این چند دقیقه چطوری یه شیشه رو خالی کردی لعنتی؟

در ضمن من دیگه غلط بکنم. میخوای این نامزد روانیت من و بکشه.

نیشگون محکمی از بازوش و گرفتم

و باز هم خنده های از ته دلی که فقط کنار اشکان ممکن بود.


رمان کاکتوس پارت ۲۶


انقد شرطش برام عجیب و غیر منتظره به نظر اومد که چند ثانیه ای بهش خیره شدم.

قبول کردم، اما نه بخاطر نکشیدن سیگار، فقط به خاطر اینکه قشنگترین درخواستی بود که میتونست از من داشته باشه.

۷بالای سرش نشستم و با دستام چشماش و روی هم گذاشتم و این بار با صدای آروم تر شروع کردم به خوندن ترانه.

بارها و بارها براش خوندم ، تا حس کردم چشماش سنگین شده و خوابش برده.

اسمش و آروم صدا زدم ، جواب نداد.

موها و مژه های بلند مشکیش و ابروهای دست نخورده اش بیشترین چیزی بود که بعد از چشماش به دل آدم می نشست.

هر بار که به نوید نگاه می کردم از خودم میپرسیدم چطور یه آدم دلش میخواد تا این حد تنها باشه؟ چرا این نقاب دیو رو از چهره معصومش بر نمیداره؟ چرا دست از این غرور بیخود و بی جهتش نمیکشه؟؟

پتویی روش کشیدم و به تخت برگشتم و خیلی زود خوابم برد.

دم دمای صبح بود که خواب از سرم پرید، نگاهی به پایین تخت انداختم، نوید نبود.

بلند شدم به دنبالش رفتم نشیمن، همه خواب بودن، از پنجره چشمم به بیرون افتاد.

romangram.com | @romangraam