#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_23
کم کم چشمم به تاریکی عادت کرد و می تونستم آدمای اطرافم رو ببینم.
دختر و پسرای جوونی که جمع شده بودن تا دور هم بخندن و برقص و چند ساعتی خوش بگذورنن، برام جالب بود.
اشکان و امیر از ما فاصله گرفتن تا با پسری که گویا صاحب عمارت بود احوالپرسی کنن.
پری پاکت سیگار رو از جیبش در اورد و روی یکی از پله ها نشست و مشغول کام گرفتن شد.
نشستم کنارش و بهش نگاه کردم.
_ تو سیگار می کشی؟
_ آره چرا نکشم. سیگار درد های آدم و خاکستر می کنه.
پاکت رو به سمتم گرفت
_ می کشی؟
نمیدونم چرا اما دستش و رد نکردم. یه نخ از پاکت در اوردم و با تمسخر گفتم: آره چرا نکشم.
سیگار و روی لبم گذاشتم پری فندک قرمز رنگش و از کیفش در اورد و سیگارم و روشن کرد.
احساس خفگی کردم و شروع کردم به سرفه کردن، کام های بعدی آروم شدم و حس می کردم با هر پوک بیشتر ازش لذت می برم.
رمان کاکتوس پارت ۲۱
با سر درد شدید و چشمای پف کرده از خواب بیدار شدم، لباس خوابم و عوض کردم و رفتم تو نشیمن.
نوید و اشکان سرگرم تماشای فوتبال بودن.
نگاهی به ساعت انداختم، ۳ بعدازظهر بود .
_ وای بیچاره شدم. چرا صبح بیدارم نکردید؟ الوند اخراجم میکنه.
_ من باید بیدارت میکردم؟
اشکان چشمکی زد و گفت غر نزن، بیا بشین.
نوید نگاه پر نفوذی به اشکان کرد و رو به من گفت: در ضمن تو دیگه اونجا کار نمی کنی.
_ چرا؟ چرا کار نکنم؟ اصلا تو باید جای من تصمیم بگیری؟
_ آره من تصمیم می گیرم. تو دیگه اونجا نمیری. حله؟
اشکان وارد مجادله ما شد و سعی داشت بحث رو خاتمه بده.
romangram.com | @romangraam