#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_22

خودم و مثل دختر بچه ها لوس کردم.

_ آخه مگه من دلم میخواد همش خونه بمونم؟ نمیبینی نوید چطوری به من چمبره زده.

_ اون و ولش کن. با امیر و اون مو زرده هماهنگ کردم امشب قاچاقی بریم خوش گذرونی. بابا ناسلامتی رفیقمون تازه متاهل شده.

خنده ای کردم و گفتم: یعنی می خوای بگی توام از پری خوشت نیومد؟

سری بالا انداخت و با لحن شیطنت آمیز همیشگیش گفت: لیدی همه که مثل شما جذاب نیستن.

بعد هم ادای آدامس جویدن و حالت خماری چشماش و در اورد و با هم قهقهه زدیم.


رمان کاکتوس پارت ۱۹


ساعت ۹ شب ، با هزار زور و سختی که بود، نوید من رو به دست اشکان سپرد تا یه گشتی تو شهر بزنیم و حال و هوایی عوض کنیم.

همگی سوار ماشین اشکان شدیم.

من و پری صندلی پشت نشستم، نگاهش که کردم برای چند لحظه احساس حسادت کردم.

خوشکل بود، جدا از همه چیز مثل همه ی دخترها به خودش رسیده بود، و مدام به تغییر رنگ موهاش و سبک آرایشش فکر میکرد.

نگاهی به خودم انداختم، از زمانی که یادم میاد موهام کوتاه و مشکی بود، هیچ وقت ناخن هام و بلند نکرده بودم و هیچ وقت به رنگ جدید موهام فکر هم نکرده بودم.

بعد از این همه سال زندگی تازه یاد گرفته بودم به لبام رژ بزنم که اونم بارها مورد تحقیر و تخریب نوید قرار میگرفتم.


اشکان و با نام مستعار اَشی که خودم انتخاب کرده بودم صدا زدم.

اَشی حالا کجا داریم میریم؟

از آینه جلو، نگاهی به صورتم انداخت و چشمکی زد.

_بهت خوش می گذره.

تقریبا یک ساعتی تو راه بودیم ، و به صدای موزیک در حال پخش گوش می کردیم.

با متوقف شدن ماشین ، صدای موزیک هم قطع شد.

صدای سرسام آور موسیقی از ویلای بزرگی که روبروش ایستاده بودیم قابل شنود بود.

پریسا بازوی امیر و گرفت، منم به تقلید همینکار و با اشکان کردم و وارد ویلا شدیم.

به عمرم همچین خونه ای و ندیده بودم، ویلا و عمارت و استخر و تابی بزرگ که گوشه ی حیاط بود، در تصوراتم هم نمی گنجید یا به قول اشکان عقل از سرم پروند.

بازوی اشکان و محکم تر فشار دادم و وارد عمارت شدیم، همه جا تاریک بود، هر از گاهی نور های رنگی سفید و آبی به چشمم می خورد.


romangram.com | @romangraam