#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_20
پس سکوت کردم و سرم و انداختم پایین.
رمان کاکتوس پارت ۱۷
چند ماه از زندگی کردن من تو اون خونه میگذشت.
تقریبا به همه چیز عادت کرده بودم.
اخلاق های تند نوید، مستی های شبانه اشکان، امر و نهی های بیخود و بی جهت آقای الوند، برگشت با مترو.
و البته اشکان و نوید هم به من عادت کرده بودن و همه چیز خوب پیش میرفت.
صبح جمعه، با سر و صدای اشکان که در حال سلام احوالپرسی و خوش آمد گویی بیدار شدم.
بالشتم و روی سرم گذاشتم و اسم اشکان و فریاد زدم.
بی فایده بود ، با سردرد و چشمای پف کرده از اتاق بیرون امدم و با دیدن دختر و پسر جوونی که با تعجب به قیافه و وضع من نگاه می کردن خجالت کشیده ام.
نوید بی اعتنا به من، سرش رو چرخوند و گفت: بیا بشین همتا.
آروم بهشون نزدیک شده ام و کنار اشکان نشستم. اشکان دستش و روی زانوم زد و گفت: همتا این گل پسر امیره.
سنگینی نگاه نویدو روی خودم حس کردم ، کمی خودم و جمع تر کردم و حواسم و به حرفای اشکان متمرکز کردم.
اشکان با انگشتش رو به سمت دختر مو بلوندی که پا رو پا انداخته بود و آدامس می جوید اشاره داد، ایشونم همسرشه. پریسا.
درسته یه چند ماه از ما دور شد تا خودش و بدبخت کنه ولی حالا باز به جمع سه نفرمون برگشته.
پریسا با لوندی خودش و تو بغل امیر جا کرد و گفت: اصلا هم اینطور نیست.
اشکان رو به من کرد و چشمکی زد و با شیطنت گفت: همتا هم رفیق جدیدمونه.
لبخندی زدم، نوید پوکی به سیگارش زد، به من خیره شد.
_ و البته نامزد من.
چشمام از حدقه در اومده بود، قلبم تند میزد و لکنت زبون گرفتم.
حال اشکان هم تعریفی نداشت و مات به نوید بود.
امیر کمی از تکیه گاهش فاصله گرفت.
_ نامزدته؟ یعنی انقد بی خبر دیگه؟ دمت گرم رفیق.
_ خیلی یهویی شد. نتونستم زودتر بهت بگم.
romangram.com | @romangraam