#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_19


دستام و بهم گره زدم و گفتم: نه نه من گرسنم نیست.‌

_ پاشو ببینم. لازم نیست این بار ظرف بشوری. از حقوق سرماهت بهم میدی.

اون لحظه اولین باری بود که لبخندش و میدیدم.

قشنگ بود و به دل مینشست، اما نمیدونم چرا اصرار داشت دائم اخم به صورتش بشینه‌.


رمان کاکتوس پارت ۱۶


حرف نمیزد و به جاده خیره شده بود.

تمام رفتاراش توی ذهنم علامت سوالی میشد که جوابی براشون پیدا نمیکردم.

سرم و به صندلی تکیه دادم و چشمام رو روی هم گذاشتم.

با یادآوری دیشب ، سرم و به سمتش چرخوندم و گفتم: امشبم قراره پایین بخوابی؟

_‌نه. بالا میمونم.

نمیدونم چرا، اما خیالم راحت شد.

_ اونجا هم مال توئه؟

_ نه. واحد پایین مال امیره. دوستم. چند ماهی میشه ترکیه ست، داره ازدواج میکنه که با زنش برگرده.

_ آها.

سکوت عمیقی حکمفرما شد، که باز هم من شکوندمش و بی هوا پرسیدم: چرا به من کمک میکنی؟

بهم جا میدی؟ واسم لباس میخری؟ کار پیدا میکنی؟

_ چند بار میخوای این سوال و بپرسی تو. همتا من باید اینکار و میکردم. میتونی بفهمی؟

چشمام و ریز کردم و گفتم: پنیر مفتی ، فقط تو تله موش گیر میاد. نوید تو چی از من میخوای؟

نمیدونم چرا این حرفارو میزدم، ته قلبم بهش اعتماد کرده بودم و باورش داشتم اما زبونم انکار میکرد.

_ چه تله ای؟ چرا مضخرف میگی؟ چی باید ازت بخوام؟

میدونی چیه؟ به نظرم باید خداروشکر کنی که بین این همه آدم، کیف من و زدی.


خجالت کشیدم، هیچوقت یادش نمیرفت، حس میکردم قراره همیشه من و به چشم یه دزد ببینه.

اما نمیتونستم بارها بابت یه اشتباهم ازش معذرت خواهی کنم.

romangram.com | @romangraam