#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_18



رمان کاکتوس پارت ۱۵


قبل از رفتن به دفتر آقای الوند، با اشکان رفتیم مرکز خرید تا هم با پولی که نوید قرض داده بود لباس مناسب بخرم و هم گشتی بزنیم.

اشکان پسر شوخی بود که هیچ وقت زندگی رو سخت نمیگرفت و از هر سوژه ای برای خندیدن استفاده می کرد.

این حسی شوخ طبعیش باعث میشد هربار تمام زندگی نکبت بارم رو از یاد ببرم و به این فکر کنم که هنوز هم میشه خندید و زندگی کرد.

اشکان هم مثل من، پدر و مادر نداشت، فرقش با من این بود که هیچ وقت اونا رو ندیده بود.

نتیجه ی یک شب هوس، مرد ‌کثیف و خدمت کار خونش.

یه بچه پرورشگاهی که سالها با برچسب های بی وجدان این مردم مثل نامشروع و حروم زاده و ناخواسته بودن، ۲۶ سال و قد کشیده بود.

حقیقتی که کل زندگیش رو از هم پاشید، شاید به خاطر همین بود که دیگه هیچ چیزی براش ارزش نداشت.

اما با این حال باز از آدما دلگیر نبود، و نمیخواست از هیچکس انتقام بگیره.


آقای الوند، من و به خاطر نوید به عنوان منشی و تلفن چی دفترش استخدام کرد.

آدم نچسبی بود، گاهی شوخ و گاهی هم تلخ و بیمزه.

ازش خوشم نمیومد اما مجبور بودم باهاش کنار بیام‌.

روز سختی رو گذرونده بودم، نوید اجازه نداده بود اشکان برای برگشتن بیاد دنبالم.

با مترو برگشتم و یک مسافتی رو تا خونه پیاده روی کردم.

روی مبل دراز کشیده بود و سیگار میکشید.

با دیدن من نیم خیز شد و نشست.

کیفم و روی مبل پرت کردم و نشستم و پوفی کشیدم.

_ چیه؟ به این زودی خسته شدی؟

_ نه. چیزی نیست.

سیگارش و توی جاسیگاری له کرد و گفت: دیگه باید به این وضع عادت کنی. ببینم تو گرسنت نیست؟

صورتم و جمع کردم و گفتم: چرا گرسنم.

از جاش بلند شد و پیرهنش و روی تنش مرتب کرد.

_ پاشو بریم بیرون یه چیزی بخوریم.

romangram.com | @romangraam