#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_16
مثل بچه ها پشت سرش راه افتادم.
_ مگه قرار نبود از فردا برم؟ آخه من هیچ کاری بلد نیستم، برم چی کار کنم؟
پشت میزی که وسط آشپزخونه قرار داشت نشست و با دست اشاره داد که من هم بشینم.
_:از امروز میری با کارت آشنا بشی. باید یاد بگیری واسه پول در اوردن زحمت بکشی. فهمیدی؟
سرم و انداختم پایین و زیر لب گفتم: این دیگه چه روانیه گیر من افتاده.
_ چیزی گفتی؟
_ نه
_ خیلی خوب گوشم با توئه. بگو ببینم.
_ چیو بگم؟
_ هرچیزی که باعث شده تو به این جا کشیده بشی. به خیالت نفهمیدم دروغ گفتی کَس و کار نداری؟ از خونه فرار کردی. آره؟
از کجا فهمیده بود نمیدونم اما چاره ای نداشتم و باید همه چیزو میگفتم.
_ آره فرار کردم. از پدرم.
_ چرا؟
نمیخواستم دوباره تو ذهنم زندگی نکبت بارم تداعی بشه. نمیخواستم بگم چرا از پدرم فرار کردم.
_ با توام . شنیدی؟ پرسیدم چرا؟
_ اون میخواست من و بُکشه. حالا راحت شدی که فهمیدی؟
کمی مکث کردم و چشمام و محکم روی هم فشار دادم.
_ بعد از مرگ مادرم همه چیز بدتر شد، بابام معتاد بود.
یه روز وسط خماری و درد برادرامو کُشت.
گریه هام به هق حق تبدیل شده بود، انگار دوباره اون لحظه ها داشت تکرار میشد.
اشکام و پس زدم و گفتم: توی آب خفه شون کرد. فقط بخاطر اینکه از گرما زجه میزدن. اگه میموندم منم میکُشت.
فرار کردم تا دیگه هیچوقت به اون جهنم دره استیجاری برنگردم.
رمان کاکتوس پارت ۱۴
romangram.com | @romangraam