#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_15
بلد نبودم باید چی کار کنم تا حالش بهتر بشه، چشماش باز و بسته می شد و هر لحظه صدای نفس هاش کم تر می شد.
ضربه ی آرومی به صورتش زدم.
_ ببین من نمی دونم باید چی کار کنم. حالت خوبه؟
_ از سوالم خنده اش گرفت، سر بلند کرد و گفت : از این بهتر نمی شم.
_ اسم تو چیه؟
_همتا.
_ هم تا...همه تا...
بلند خندید و به کمک دسته مبل نیم خیز شد.
_ من و ببر تو اتاقم، قبل از این که نوید بیاد.
زیر بغلش قرار گرفتم و دستش و گذاشتم روی گردنم و تا اتاقش کمکش کردم ، همین که به تخت رسید ولو شد و خوابید.
سریع به اتاقم برگشتم و از ترس پشت در دراز کشیدم.
رمان کاکتوس پارت ۱۳
تا سحر بیدار موندم و چرت میزدم.
خوابم نمیبرد. دم دمای صبح بود که چشمام روی هم رفت و گرم شد.
با صدای تقی که به در خورد باز از جا پریدم.
صدای ترسناک نوید بود.
_ پاشو دختر باید بری دفتر الوند. خواب دیگه بسه.
چشمام و مالیدم و به سختی بلند شدم.
موهای کوتاهم و دستی کشیدم و از اتاق خارج شدم.
نوید نگاهی به تیشرت و گرم کنی که توش گم شده بودم انداخت.
_ اینارو از کجا برداشتی؟
سرم و خاروندم و گفتم:
_ چیزه... لباسا تو کمد بود منم پوشیدم. ببخشید.
_ مهم نیست. بیا صبحانه بخور که باید بری دفتر.
romangram.com | @romangraam