#کاکتوس
#کاکتوس_پارت_11
آرنجم و به شیشه ماشین تکیه دادم و از خستگی چرت میزدم.
نیم ساعت بعد، ماشین مقابل آپارتمانی دو طبقه توقف کرد.
آسانسور نداشت ، تا ۳۷ و مین پله پشت سرش قدم بر داشتم. کلید رو چرخوند و تعارف کرد که داخل شم.
ترسیده بودم، از همون ترس ها که مثل خوره به گلوم چنگ میزد و تبدیل به بغض می شد.
به اطرافم چرخیدم ، یه خونه تقریبا ۱۰۰ متری و ۳ خوابه ، یه آشپزخونه اپن و نشیمن نسبتا کوچیکی که با مبل های راحتی کرم قهوه ای تزئین شده بود.
پنجره بزرگ وسط نشیمن، نور کم و چیدمان ساده ی وسایل ها به دلم نشست .
تنها چیزی که آزار دهنده بود بوی تند و تلخ سیگار بود.
نوید کتش رو در اورد و گفت: برو بشین تا برات یه نوشیدنی بیارم.
دسته کلیدش رو روی مبل پرت کرد و به سمت آشپرخونه رفت.
هوفی کشیدم و روی مبل افتادم و سرم و به عقب تکیه دادم.
رمان کاکتوس پارت ۹
هنوز سر جام گرم نشده بودم که صدای چرخیده شدن کلید در میخکوبم کرد، از جا پریدم و ایستادم.
پسر جوونی وارد خونه شد و با دیدن من، تعجب زده پرسید: تو کی هستی؟
ناخودآگاه چند قدم به طرف آشپزخونه برداشتم، که نوید سر رسید.
با دیدن نوید ، خنده ای سر داد و با نگاه شیطنت آمیزی گفت: آی آی، فکر کنم بد موقع سر رسیدم.
نوید: مضخرف نگو اشکان. برو تو اتاقت با هم حرف بزنیم.
اشکان نگاهی به سر تا پام انداخت و رفت تو اتاق. نوید هم پشت سرش راه افتاد.
آب دهنم و قورت دادم و پاورچین پاورچین به پشت در اتاق نزدیک شدم.
صدای نوید به وضوح قابل شنیدن بود.
_ کاری بهش نداشته باشه، اشکان نبینم فکری تو سرته که خودم حسابت و میرسم.
_ ولی خوشکله ها، دمت گرم تا حالا رو نکرده بودی بابا.
_ چرت نگو، یادت نره چی بهت گفتم.
به سمت نشیمن برگشتم و روی مبل نشستم.
romangram.com | @romangraam