#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_95

تک خنده ای کردم و سند رو زدم .

دقیقه ای نگذشته بود ، که جواب داد (اووووومددددم )

لبخند ملیحی زدم ، ولی چشمام از اشک خیس شد و آروم اسمش رو زیر لب زمزمه کردم - الیاس !

دلم ذره ذره وجودش رو طلب می کرد ، پاکت خالی رو تو سطل زباله انداختم و به انتظار الیاس نشستم.

چشمامو بستم و به تکیه گاه صندلی تکیه کردم .

با حس دست های گرمش روی چشمام ، لبخند زدم و آروم سلام کردم .

بوسه ی داغش روی پیشونیم، منو تو خلسه ی شیرینی فرو برد.

نفسای گرمش به صورتم میخورد ، با صدایی نرم و خاص گفت - خوبی ؟

لبخند بر لب گفتم - کنار تو ، مگه میشه بد باشم !

چشمامو باز کردم و الیاس روبه روی من قرار گرفت - اینجا ، چیکار می کنی ؟

- خونه مامان بودم ، اومدم پارک !

سرش رو زیر انداخت و گفت - د اینقدر منو فراموش نکن !

چشماش از گله و شکایت پر بود ، صداش از اندوه و ناراحتی غنی بود !

با نگاهی مهربون و صدای پر مهر گفتم - هر ساعت ، هر دقیقه ، هر ثانیه ، همیشه به یادتم !

انگار باور نکرد و تنها به لبخند تصنعی اکتفا کرد !

کمی به سمتش رفتم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم - اینطور نکن !

romangram.com | @romangram_com