#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_94
مامان سرش رو زیر انداخت ، متعجب نشد . چون میدونست سر صحبت رو باز می کنم -مامان جان از تصمیمت مطمئنی؟
من:آره مامان جان.هیچوقت هیچ چیزی رو واسه من کم نذاشتن ولی با این کاری که با من کردن،کل افکار منو به هم ریختن ! دارن همه خوبی هاشون رو تلافی می کنن.
مامان:خوب فکراتو کردی؟مادر از روی دلت تصمیم نگیری.سعی کن دلتم بسپاری به عقلت و تصمیم درستو بگیری.
من:از روی عقلم تصمیم گرفتم ولی دلمم بهم فرمان میده.من که نمیتونم،دلمو نادیده بگیرم.مامان جان من حتی دلایلمم واسه شکایت آماده کردم.
ترس از شکایت تو صورتش موج زد ولی گفت خودت می دونی !
روی گونه مامان بوسه ای کاشتم - خوب من امشب ، اینجا میمونم ، فردا رفع زحمت می کنم !
مامان لب گزید - مراحمی ، دخترم !
- شب خوش !
ا * * * * * * * * *
سرخوش از خونه مامان خارج شدم ، صحبت کردن باهاش به آدم کلی روحیه می داد ، قبل از رفتن به خونه تصمیم گرفتم شیر کاکائو و کیکی بگیرم . درسته صبحونه خورده بودم . ولی الان شدید هوس کرده بودم !
از سوپری نزدیک محله یک پاکت شیر کاکائو و یک بسته کیک خریدم و با ولع شروع به خوردن کردم .
روی نیمکت پارکی نشستم، با شنیدن صدای اس گوشیم ، دست از خوردن کشیدم .
با دیدن اسم الیاس لبخند ی زدم ( سلام، خوبی ؟ دلم برات تنگ شده !)
از شادی مست شدم ، خواستم ببینمش، دلم این محبت های خاص رو میخواست .
با احساس تایپ کردم (سلام ، خوبم مرسی . بیا پارک ... ببینمت ! دل منم خیلی تنگ شده لامصب !)
romangram.com | @romangram_com