#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_91

ایلیا - کی میخوای با مامانت در میون بذاری ؟

آهی کشیدم - از مشکل قلبیش می ترسم

کلافه گفت - یک کار کن زود تموم شه

سوالی که همیشه میخواستم بپرسم رو به زبون اوردم - تو چرا اینقدر اصرار داری ، پدر و مادرتن!

نگاهی کوتاه به من کرد و فرمون رو فشرد - میخوام آزاد باشم

تای ابروم بالا رفت - من که کاری باهات ندارم !

ایلیا - میخوام بازی کنم !

متعجب گفتم - چی ؟

اخم کرد - با دخترا !

متحیر بهش خیره شدم ، عصبی گفتم - خوبی ؟

پوزخند زد - آره !

هضم حرفش و شناخت بیشترش منو به مرز جنون رسوند - خوبی ایلیا ؟

وارد کوچه شد و گفت - بهتر از همیشه !

چشمامو ریز کردم - چند دفعه بازی کردی !

ایلیا قهقه ای زد - کارم اینه، با وجود تو نمیتونم !

حالم بهم خورد ، سینه ام از درد سوخت ، این دیگه کیه ؟

romangram.com | @romangram_com