#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_90
- پس فردا
ایلیا - میام کاری ندارم
- فقط مردا از زنا جدان
اخمی کرد - سعی میکنم بیام
سری تکون دادم و از اتاق خارج شد !
ا * * * * * *
از تالار خارج شدیم و گفتم - منو ببر پیش مامانم!
ایلیا - دیر وقته ها
- دلم تنگ شده، بیداره الان!
ایلیا - باشه ، ولی چقدر مراسم خسته کننده ای بود !
- من که با ملودی بودم ، خوب بود !
ایلیا - معلومه دختر مهربونیه!
- خیلی !
همراه ایلیا به سمت ماشین رفتم و سوار شدم .
romangram.com | @romangram_com