#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_86


تند وارد خونه شدم ، صدای حرف زدنشون به گوش می رسید . قبل از اعلام حضور وارد اتاق شدم و لباس هامو با تونیک و شلواری راحتی عوض کردم .

به سمت سالن رفتم ، خنده رو و بلند سلام کردم - سلام عمو جون

عمو با شنیدن صدام ، دست از حرف زدن با ایلیا کشید و بلند شد .

لبخند شیرینی زد - سلام دخترم ، خوبی ؟

آغوششو برام باز کرد و منم خودمو تو بغلش جا کردم .

- خوبم ، شما خوبی ؟

- خوبم ، شکر خدا

نگاهی گذرا به ایلیا کردم ، حتی سعی نکرد از روی کاناپه بلند بشه .سرش رو به معنی سلام تکون داد، ولی من جواب همون سر تکون دادن رو هم ندادم .

با دیدن میز که خالی از چیزی بود ، اخم کردم و روبه ایلیا کردم و گفتم - از عمو پذیرایی نکردی ؟

لبخند مضحکی زد - خودیه!

اخم کردم - ادبم که نداری !

ایلیا تای ابروشو بالا داد - شما خانم خونه ای !

با غیض نگاهش کردم و خواستم به سمت آشپز خونه برم که عمو قهقه ای زد.

عمو - وای دختر ، حرص نخور! خودم بزرگش کردم !

لب گزیدم و با خنده گفتم - از زیر تربیتتون در رفته ، خیلی بی ادبه !


romangram.com | @romangram_com